نتایج جستجو برای عبارت :

وقتى میخواى بخوابى اما

وقتى روز جدیدى شروع مى‌شود، جرأت کن و قدرشناسانه تبسمى کن.وقتى به تاریکى رسیدى، جرأت کن و اوّلین کسى باش که شمعى روشن مى‌کند.وقتى بى عدالتى وجود دارد، جرأت کن و اوّلین کسى باش که آن را محکوم مى‌کند.وقتى به دشوارى برخوردى، جرأت کن و به کارت ادامه بده.وقتى به نظرت مى‌رسد زندگى دارد به زمینت مى‌زند، جرأت کن و با مشکل سِتیز کن.وقتى احساس خستگى و ناامیدى مى‌کنى، جرأت کن و به راهت ادامه بده.وقتى زمانه سخت مى‌شود، جرأت کن و از آن سخت‌تر شو.وقتى
نمى دونم چرا دختران زیبایى رو فقط در حالت هاى خاصى درخودشون می یابند ...
به نظرم انسان اگه زیبایى خودش رو از زاویه هاى مختلف نتونه ببینه، هنوز تمام خودش رو پیدا نکرده...
زیبایى خودش رو وقتى کثیف و هپلیه
زیبایى خودش رو وقتى موهاى بدنش بلند شدند
زیبایى خودش رو وقتى ناخنهاش بدقواره شدند
زیبایى خودش رو وقتى اندامش شبیه ظرف هاى مادربزرگها چهل تیکه و رنگ و رو رفته و استفاده شدند 
زیبایى خودش رو وقتى خوابالو بیدار شده یا خستگى داره ازش شره مى کنه
زیب
#انرژی_مثبت
❣وقتى گرسنه اى، یه لقمه نون خوشبختیه
❣وقتى تشنه اى، یه قطره آب خوشبختیه
❣وقتى خوابت میاد، یه چرت کوچیک خوشبختیه
❣خوشبختى مُشتى از لحظاته...
یه مُشت از نقطه هاى ریز که وقتى کنار هم قرار مى گیرن یه خط رو میسازن به اسم "زندگى" 
❣قدر ذره ذره نعمت های خدا رو بدونیم...
#انرژی_مثبت
داداشم کلاس سوم دبستانه ساعت ۷ صبح بیدارش کردم
با جدیت تمام سر همه خونواده داد می‌زنه:
ای بابا ولم کنید... ۳ ساله درس می‌خونم به کجا رسیدم؟
...................................................................................
....دیروز شوهر عمم
جورى تو جمع فامیل میگفت:
 
من وقتى خوابم اصلا هیچى حالیم نیست که
 
 
 
 
 
 
انگار وقتى بیداره خیلى حالیشه ..............................................................................
اَه لعنتى حالم ازت بهم میخوره!!!!
برو بگیر بتمرگ باید بخوابى فردا کلى کار دارى…یک بار هم که شده به خواسته دلت احترام بذار دیگه!!!!این تصمیم تو بود خواستى در بیاى از اونجا به خاطرش کلى ناراحت بودى و حالا تموم شده تو وظیفه ات رو انجام دادى…نیاز به تغییر بود هایسه و تو تغییر کردى…بذار نهالى که کاشتى جون بگیره و ریشه هاش خاک زمین رو فتح کنه :)
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
من پشیمونم.. از اینکه زود عصبانى شدم.. آدمیم که وقتى عصبانى میشم. تقریبا میزنم زیر همه چیز و این بده.. نه اینکه آدمها برام ارزش نداشته باشن..اصلا اینطور نیست ولى تو اون لحظه فقط دنبال یه راهى براى آروم شدنم هستم.. وقتى احساس ناراحتى میکنم و میدونم که طرف مقابلم هم این رو میدونه، انتظار دارم همون موقع باهم صحبت کنیم و مشکل رو برطرف کنیم.. وقتى اینجو پیش نمیره، من خودم باید یکجورى حال خودم رو خوب کنم و احساس میکنم این اتفاق وقتى مى افته که بى تفاوت
عسل ویار الویه کرده، گذاشتم مرغ و تخم مرغ و سیب زمینیش بپزه، منم دراز کشیدم کنارش و دوتایى کارتون میبینیم.
همینجورى که چشمم به تلویزیونه مغزم روى دور تند داره میچرخه. با اینکه تقریبا یک ماهه مامانم براى همیشه رفت کرج اما هنوز هیچکدوممون به این وضع عادت نکردیم، امروز فکر میکردم وقتى ازدواج کردم و ازش جدا شدم اینقدر اذیت نشدم که حالا دارم میشم، اصلا انگار زندگى دور از مامانم رو بلد نیستم! صبح وقتى تنها میشم واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم،یا ظه
هنوز هم بعد این همه سال وقتى میرم سمت بهار تپش قلب میگیرمیعنى اینقدر یه استرس براى کلاس موسیقى روم تاثیر گذاشته که هنوز هم بعد این همه سال بخاطرش استرس میگیرم؟؟؟؟نمیدونم والا خیلى عجیب غریب شدم…اون موقع که استرس میگرفتم براى این بود که میخواستم کارم رو به نحو احسنت تحویل بدم اما الان براى چى تپش قلب دارم وقتى اونجا میرم:/؟؟؟؟؟
درست مثل اثر انگشت، تعریف ها هم آدم به آدم فرق می کنن. وقتى من می گم «عشق»، دارم راجع به تجربه اى حرف می زنم که شاید تو تا آخر عمرتم مزه اش نکنى. و وقتى تو بگی «درد»، حتما به چیزى اشاره می کنى که شاید من هیچوقت بهش نزدیک هم نشم. .مدتیه به رخ نمی کشم. هیچکس شبیه من صبور نبوده؟ هیچکس مثل من عاشق نشده؟ هیچکس مثل من نارو نخورده؟ هیچکس اندازه من سختی نکشیده ؟ مدتیه تماشا می کنم و ساکت، منتظر دستِ جدیدِ بازى روزگارم. بازى خوبش، یا شاید بدش. که حتما قراره
سلام. .. .اول از همه ... بر خونواده ى بنگتن اشنا شید. ..
عررررررررررررررررررررررر
 
 
 
----------------------------------------------------------------------------------------------
 
 
 
 
کى گفت ندارن؟؟؟ ؟؟؟
 
 
(اون عکس جیمین براى موزىک ویدیو گروهglam  اگه اشتباه نکنم. . که قبلا تو بیگ هیت بودن) 
 
 
ماشاا... خان خودتى؟؟؟
 
 
 
مامانم وقتى تو خونه عصبانیهVS وقتى تو جمع عصبانیه. ..
 
 
وقتى دوستم میگم درس نخوندم و نمرش جزو بالاترین نمره هاى کلاسه. ..:/
 
 
 
وقتى اولین بارته که با بى تى اس و کى پاپ
نشانه های انسان صبور
پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله: 
علامَةُ الصّابِرِ فِى ثَلاثٍ: اَوَّلُها، اَنْ لایَکْسِلَ، وَالثَّانِیَةُ، اَنْ لایَضْجُرَ، وَالثّالِثَةُ، اَنْ لایَشْکُوَ مِنْ رَبِّهِ عز و جل لاِنَّهُ اِذا کَسِلَ فَقَدْ ضَیَّعَ الْحَقَّ وَ اِذا ضَجِرَ لَمْ یُؤَدِّ الشُّکْرَ، وَاِذا شَکا مِنْ رَبِّهِ عز و جل فَقَدْ عَصاهُ
نشانه انسان صبور در سه چیز است:◽️۱ـ اینکه کسل نمی‌شود.◽️۲ـ دل تنگ نمی‌شود.◽️۳ـ از پروردگارش شکایت نم
#برشی_از_یک_کتاب
استاد علی صفایی حائری:
من این را خیلى راحت به شما مى‌گویم اگر دنیا برایتان بزرگ است، خیالتان راحت باشد که به آخرت، حتى اگر با ادله هم برایتان اثبات بشود ایمان و گرایش ندارید.بحث یقین نیست.بحث برهان نیست. 
بحث خواستن است. نمى‌خواهى؛ چون اینجا برایت بزرگ و گشاد است.مگر مرض دارم هجرت کنم وقتى که این همه دور و برم آب و علف است‌؟! گوسفندهایم را بردارم کجا بروم‌؟! ولى وقتى که گوسفندهایت دنیا را چریده باشند، وقتى که دنیا برایت تنگ ش
خیلى دوست دارم به خودم بفهمونم که هى نفهم امتحان تاریخ مهم نیست ، امتحان محیط مهم نیست چرا اینقدر دارى اعصابتو خرد میکنه براش و از اون طرف مغزم میزنه تو سرم میگه نفهم تو معدل تاثیر میزار و با وجود این حجم از خرخون هاى اطرافت باید بمیرى و اصن باشه محیط مهم نباشه تاریخ مهم نباشه واقعا چه توجیحى براى شیمى که گند زدى و زبانى که قرار فردا گند بزنى دارى ؟! 
سر امتحان محیط ناظممون اومد سر کلاس ، گفتم خانم فلانى دبیر نمیاد سر کلاس فلان چیزو نگفته سر ام
وقتى اسم وبلاگ رو اینجورى انتخاب کردم دیگه از دیگران چه انتظاریه منو ببینن! من واقعیم منظورمه، نه مادر کسى یا دختر کسى ، منى که کلى احساس تلنبار شده ى تاریخ گذشته رو با خودم اینور اونور میکشم، منى که تمام تلاشمو میکنم خواسته هامو توى مشکلات همیشگى زندگى گم و گور کنم! منى که وقتى دلم میگیره به رگ زدن فکر میکنم بس که نا امیدم از بودن! منى که یه روزى عاشق شده بود ولى ...
نمیدونم انتخابم اشتباه بود یا همه ى اون تلاشهایى که واسه تایید شدن میکردم، اون
ولین بارى که تو زندگیم دزدى کردم ، ٦ سالَم بود .منو رضا زیاد ماشین بازى میکردیم و یکى از ماشین هاش خیلى به چشمم میومد .هربار
که میرفتم خونشون ، انتخاب اول و آخرم همون ماشین بود ، تا اینکه بعد از
چند بار ماشین بازى ، دیگه نمیتونستم فکر کنم که اون ماشین براى من نیست و
وقتى میرم نباید اون رو با خودم ببرم .یادمه یکجورى که نفهمه و ناراحت
نشه گذاشتمش تو جیبم و رفتم خونه ى مامان بزرگم . احساس میکردم براى اینکه
با ماشین مورد علاقم یه دل سیر قان قان کنم
امام صادق (علیه السلام ) فرمود:
خداوند وقتى بخواهد به بنده اش خیرى برساند وقتى بنده اش گناهى مى کند به دنبال گناهش، به بلاء و ناملایمى دچارش مى سازد، تا استغفار بیادش بیندازد و وقتى بخواهد به بنده اش شرى برساند وقتى بنده اش گناهى کرد دنبال گناهش نعمتى به او مى رساند، تا بدین وسیله استغفار از یادش برود، و او همچنان به گناه کارى خود ادامه دهد، و این سخن خداست که مى فرماید: «سنستدرجهم من حیث لا یعلمون» و این استدراج به نعمت دادن در وقت معصیت است
من فکر می‌کنمهرگز نبوده قلبِ مناینگونهگرم و سُرخ:احساس می‌کنمدر بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زایچندین هزار چشمه‌ی خورشیددر دلممی‌جوشد از یقین؛احساس می‌کنمدر هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأسچندین هزار جنگلِ شادابناگهانمی‌روید از زمین.□آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریزدر برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛از برکه‌های آینه راهی به من بجو!□من فکر می‌کنمهرگز نبودهدستِ مناین سان بزرگ و شاد:احساس م
«١٢»قُلْ‌ لِلَّذِینَ‌ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ‌ وَ تُحْشَرُونَ‌ إِلى‌ جَهَنَّمَ‌ وَ بِئْسَ‌ الْمِهادُ به کسانى که کافر شدند بگو:به زودى شکست مى‌خورید و به‌سوى جهنّم رانده مى‌شوید و چه بد جایگاهى است. نکته‌ها: چنانکه در تفاسیر،مجمع البیان و کبیر و مراغى آمده است وقتى مسلمانان در سال دوم هجرى در
ادامه مطلب
حکایت کرده‌اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف، به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: «در من فایده‌اى براى تو نیست. اگر مرا آزاد کنى، تو را سه نصیحت مى‌گویم که هر یک، همچون گنجى است. دو نصیحت را وقتى در دست تو اسیرم مى‌گویم و پند سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى‌گویم. مرد با خود اندیشید که سه نصیحت از پرنده‌اى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته اس
ماه شعبان مقدمه است برای ماه رمضان
ماه شعبان مقدمه است براى ماه مبارک رمضان که مردم مهیا بشوند براى ورود در ماه مبارک رمضان و ورود در «ضیافة اللَّه»
وقتى که مى‏ خواهید به مهمانى بروید خوب، یک وضع دیگرى غالباً البته یک وضع دیگرى خودتان را درست می کنید لباسى تغییر مى‏ دهید و یک‏ طور دیگرى وارد مى‏ شوید.آن طورى که در خانه هستید یک تغییرى مى‏ دهید.
ماه شعبان براى این است که همان مهیا بودنى که مى‏ خواهید مهمانى بروید،خودتان را مهیا مى ‏کنید و
این داستانى که میخوام بگم براى یکى از اقوام هس که زبون خودش میگم:من وقتى جوون بودم حدودا بیست و خورده اى تو یه ده اطراف زابل زندگى میکردیم پدرم کشاورز بود وچون پیرشده بود همه خواهر برادرام ازدواج کرده بودن و غیراز من کسى نبود که عصاى پدرم باشه براهمین کشاورزى رو من عهده داربودم زمینمون ١٥کیلومتر از ده فاصله داشت توى زمین یه کلبه محقرساخته بودیم ک شبایى ک مجبور بودم تو زمینمون باشم تو اون کلبه میخوابیدم ..یادمه دفعات اول که میخوابیدم اونجا ف
وقتى مرا از پیله ى تنهایى ام بیرون آوردى و من پروانه شدن را باور کردم فکر نمى کردم برگشتن به پیله آنقدر سخت باشد، اما چاره اى نیست بال هایم را آتش مى زنم و به پیله بازمى گردم، آدم سابق مى شوم، به تک تک اشک هایم قسم مى خورم که دیگر پروانه شدن را باور نکنم ...
یادم نمیاد توى هیچ دوره اى از زندگیم اینقدر دلسرد بوده باشم، انگار واقعا دیگه کارى ندارم توى این دنیا، نه امیدى و نه انگیزه اى. حالا میفهمم عصبانیت و هر واکنش تند منفى هم نشونه زنده بودنه، اما حالا تنها واکنش من بغل کردن پتو و جمع شدن توى خودمه و فکر به اینکه کى به تهش میرسه این شربت حیات...
حتى دیگه نا ندارم در برابر کسى که محکومم میکنه به اینکه تقصیر خودته و یه حرکتى بکن، از خودم دفاع کنم. رسیدم به جایى که به همه حق بدم که فقط دهنشونو ببندن. 
وق
ولى اگر براى دوام این بقا، دیگر نتوانستیم دست انسان هاى محبوبمان را بگیریم، تمام ارتباطمان وابسته به اختراع وینت صرف و باب کان (مخترعان اینترنت) شد، اگر دوست داشتن هایمان در قلب هاى رنگ و وارنگ مجازى خلاصه ماند، بقا به چه کارمان مى آید؟ اگر این حیات شیوه اى نباتى پیدا کرد که فقط زنده بمانیم ولى بدون لمس و نگاهى نزدیک به آنچه پیش ازین روحمان را زنده نگه مى داشت، آن وقت چه؟! زندگى در جزئیاتْ زیباست، در چهره ى رفیقت وقتى که دیر مى رسى و او پشت در
✅نکته طلایی سیزدهم: کودک لوس‌⬅️محبت زیاد به کودک نه تنها سودمند نیست، بلکه به حال او زیان دارد.⬅️با این که در اسلام درباره اظهار علاقه نسبت به کودکان سفارش شده است، اما این مهرورزی نباید مصالح واقعی را تحت الشعاع قرار بدهد، بلکه باید با اظهار محبتِ مهارشده با کودکان رفتار کرد. زیرا در برخی از موارد، اظهار محبتِ بی‌حساب، باعث فدا شدن مصالح بزرگتری شده و یا موجب سوء استفاده کودک و در اصطلاح عامیانه «لوس» شدن او می‌گردد.⬅️باید توجه داشت
ساعت ١١:٣٠ زنگ زد بهم و یه ربع صحبت کردیم. بهش گفتم بیدارى این موقع؟ گفت آآآره.. گفتم آخه معمولا زود میخوابیدى.. صداى ماشین میومد، گفتم پشت فرمونى؟
گفت آره، آبادان بودم و دارم میرم خونه، تولد مامان بزرگ بود.
کلى صحبت کردیم، حتى از وقتى که اومده بودن تهران بیشتر!
آخرش پرسیدم چقد دیگه میرسى خونه؟ گفت رسیدم..
زنگ زده بود که پشت فرمون خوابش نبره..
#بابا
امروز یه چیز بزرگ فهمیدم:
سمیرا همشون رو فراموش کن؛ دولت، ملت و این خاک
هیچکدوم اصلاح پذیر یا قابل بازگشت به چیزى که میخواى نیست
حداقل تا وقتى که تو عمر مى کنى
پس تمرکزت رو بذار رو چیزى که عشق درونت میکشه میبردت 
اینطورى میتونى به اونا کمک کنى اما مهمتر اینه که پشیمون نمیشى چون معیار خودتى.
پس فراموش نکن: اون سه رو فراموش کن ؛ مطمئن باش اونا برنمیگردن به اون نقطه آرزوهات.
بچسب به هنر و ادبیات دخترم...
وقتى مى خوام عکس پست کنم مینویسه:
کاربر گرامی به نظر می رسد از صندوق بیان خارج شده اید.لطفا در ابتدا به مرکز مدیریت صندوق بیان وارد بشوید.در صورتی که مشکل برطرف نگردید، کوکی های (مربوط به صندوق بیان)مرورگر خود را حذف نموده و مجددا تلاش نمائید.ضمنا بررسی نمایید که third party cookies در مرورگر شما فعال باشد
 
 
 
 
 
 
 
چى کار کنم؟ 
کسى مى دونه؟ 
وقتى امسال نتایج کنکور رو اعلام کردن یه جا عکسى از چاپلین و انیشتین  رو گذاشته بودن و زیرش نوشته بودن اینا هیچ وقت نفر اول کنکور ریاضى و هنر نبودن 
به تمام وجود باور دارم که'' محمد زارع '' همون انیشتین و چاپلین نسل ماست همون قدر بى نظیر همون قدر خارق العاده و نایاب
اصلا و ابدا نمیتونم این موضوع رو باور کنم و درک کنم که چرا واقعا محمد زارع اول نشد 
شاید بگم جزو معدود نتایجى بود که وقتى شنیدم به شدت گریم گرفته بود ، راستش محمد زارع براى من فقط م
وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
 
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
ادامه مطلب
ناشناخته(باکی نباشد) 
قال الصادق علیه السلام:
إنْ قَدَرْتُم أنْ لا تُعْرَفوا فافْعَلوا، وما علَیکَ إنْ لَم یُثْنِ علَیکَ النّاسُ ؟! وما علَیکَ أنْ تکونَ مَذْموما عِندَ النّاسُ؟! إذا کنتَ عِندَ اللّه ِ مَحْمودا ...؟!
اگر توانستید ناشناخته بمانید، چنین کنید؛ 
وقتى نزد خدا ستوده باشى نگران نباش که مردم ستایشت نکنند و نگران نباش که در نظرشان نکوهیده باشی!
- بحار الأنوار: ۷۳/۱۲۱/۱۱۰
✍استاد حاج داوداحمدپور
بسم الله الرحمن الرحیم
 استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند ؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه،
ادامه مطلب
درد شروع توجه به یک نقطه است و مى تواند منشأ مواجهه ى بیشتر و آگاهى باشد.
وقتى براى اولین بار یا بعد از مدتها نرمشى انجام مى دهم، درد و کششى حس مى کنم، یا خشکى و گرفتگى اى. آنجاست که انگار عضله اى بیدار شده یا براى اولین بار کشف مى شود. آگاهى اى بیدار مى شود. که آن نقطه هست و مى خواهد حرکت کند. مى خواهد نفس بکشد. 
چند روزى که با مدارا نرمش را ادامه مى دهم، که به آن نقطه توجه مى کنم، نرم نرمک حرکت هایش روان مى شود و من از درد رها.
من درک نمى کنم چرا بعضى آقایون اینقدر تعجب میکنن از دیدن خانومى که اگر رستوران، کافه یا هرجاى دیگه اى میرند، خودش دوست داره هزینه ى خودش رو پرداخت کنه؟! خیلى قابل تشکر هست این احترامى که قائلن و سعى میکنن مودبانه رفتار کنن ولى اینکه وقتى یه خانوم خودش به اینکار اصرار داره و اونها جورى برخورد میکنند که انگار با این رفتار بهشون توهین شده و زیر بار نمیرن رو نمیتونم درک کنم!
همه ما یک عذرخواهى به 
احساس خود بدهکاریم .
زمانى که براى نگه داشتن آدمهاى
 اشتباه پافشارى کردیم!
 
آن زمان که دروغ شنیدیم و سکوت کردیم ...
جایى که باید می رفتیم اما ایستادیم! 
از هیچ و پوچ رؤیا ساختیم و ذوق کردیم! 
 
براى فرار از حقیقت لج کردیم 
و لج کردیم و لج کردیم !...
خاموش کن فانوس وابستگى ات را ...
گاهى چه اصرار بیهوده ایست 
اثبات دوست داشتن مان به آدمها ! 
معرفت هاى بیجایمان ، مهربانى هاى
 الکى مان ، تلاشهاى بى مورد 
براى حفظ رابطه هایمان !...
سلام
میخواستم یه پیشنهادى بدم که اگه به تصویب اکثریت رسید در خانواده برتر قانون بشه.
از این به بعد کامنت هاى کسانى که به صورت "به ..." هستند تایید نشه! ببینید اکثر کسانى که قدیمی هاى وبلاگ هستن با یه اسم خاص فعالیت میکن و یه شخصیت مجازى براى خودشون دارن و اهل وبلاگ با این اسم و هویت یه اطلاعات حداقلى از وضع مذهبى، ادبیات، اخلاق حدودى، موضوعاتى که در اون بیشتر تبحر داره و مسائلى از این قبیل دارن و وقتى دارى باهاش گفت و گو و بحث میکنى یه حداقل اطلا
  
 علامه طباطبایی همواره در حال مراقبه بود. این را هر کسى که با ایشان آشنایى داشت، به خوبى احساس مى کرد.
 
کم حرف بود. اگر از ایشان سؤالى نمى شد، حرفى نمى زد. وقتى سؤال مى کردند، با توجه به تمام جوانب پاسخ مى داد.
 
در تمام مدتى که در خدمت ایشان بودم، نشنیده ام از کسى به بدى یاد کند.
 
خجول بود و شرم حضور داشت. وقتى تدریس مى کرد، نوعاً سرشان پایین بود. هیچ گاه براى تدریس روى منبر نرفت. شاگردان به صورت حلقه اى مى نشستند. ایشان هم بدون این که روى پتو و
پندی از نهج البلاغه: هشدار مژده است

«مَن حَذَّرَکَ کَمَن بَشَّرَکَ». (حکمت 59)ترجمه:کسى که تو را هشدار می دهد، مانند کسى است که به تو مژده مى دهد.
شرح:گاهى پدر و مادرها و بزرگترها و دوستان خوب و دلسوز از روى خیرخواهى و براى آن که ما را از انجام کارهاى بد باز دارند، مجبور می شوند به جاى نرمش و ملایمت، با لحنى تند و درشت هشدار دهند و ما را از کارى که مى خواهیم انجام دهیم بر حذر و بیمناک سازند.ممکن است بعضى افراد اینگونه بر حذر داشتن را خوش نداشته با
هنوز مى توانم بخندم وقتى مرا دهه هفتادى مجردى می بینند که قابلیت معرفى به آقایى براى ازدواج را دارم!
هنوز مى توانم بخندم وقتى اندکى پس از طلوع خورشید در میان میدانى، در میان خیابانى، در انبوه جمعیت رهگذر مى ایستم و بازى بچه گربه اى با مادر خویش را تماشا مى کنم.
هنوز مى توانم بخندم وقتى خدمه ى میانسال اداره سر انتخاب شیرینى از جعبه ى تعارفى اش، سربه سرم مى گذارد.
اما،
 خاطرات رنجورکوتاه مدت حضورش همچنان دردى عمیق در سینه ام به جاى گذاشته که تم
فن هفتم
در ذکر آن‌چه براى خواننده‌ی قرآن مستحبّ‌ است:
براء بن عازب می‌گوید: رسول اکرم فرمود قرآن را زینت دهید با صداى خودتان.
نیز حذیفة بن یمان از آن حضرت نقل می‌کند که فرمود: قرآن را با لحن و صوت عرب بخوانید مبادا آن را با لحن اهل فسق و یهود و نصارى قرائت کنید و قومى پس از من خواهند آمد که در خواندن قرآن آن را می‌کشند مانند ترجیع و کشیدن آواز و ترجیع تارکان دنیا در سرورشان و ترجیع نوحه‌گران، دل اینان و کسانى که دل‌باخته‌ی آن‌ها شده‌اند ب
امروز!
من دوستى ندارم!
یعنى از درون احساس دوستى نمى کنم. اینطورى نبودم اما انقدر کتک خوردم که اینطورى شدم.هر روز بیشتر فهمیدم که در روزهاى گذشته ام چقدر دوستیهام اون چیزى که فکر میکردم نبوده... شکست بزرگى خوردم در اون لحظات اما شکستى بود که باید زهرش رو مینوشیدم تا دنیا و زندگى رو بهتر بفهمم و بزرگتر بشم و بتونم زندگى جدیدى با شرایط جدیدم براى خودم بسازم...
هر از گاهى دوستان گذشته م رو، مى بینم. بعضیاشون رو. چون خیلیهاشون با تغییر شرایط دیگه علا
 لازم میدانم برادران و خواهران عزیز را، مخصوصاً جوانها را توجه بدهم به اهمیت ماه رجب. از این مناسبتها و از این خصوصیاتِ مربوط به ایام و شهور نمیشود به‌آسانى صرفنظر کرد. بزرگان و اهل معنا و اهل  سلوک، ماه رجب را مقدمه‌ى ماه رمضان دانسته‌اند. ماه رجب، ماه شعبان، یک آمادگاهى است براى اینکه انسان در ماه مبارک رمضان - که ماه ضیافت الهى است - بتواند با آمادگى وارد شود. آمادگى به چیست؟ در درجه‌ى اول، آمادگى به توجه و حضور قلب است؛ خود را در محضر عل
 واسه رفتن همیشه وقت هستولى اگه برى شاید هیچوقت نشه برگشتو یه عمر به خاطر کار اشتباهت خودتو سرزنش میکنى..شاید تو ندونى و یه نفر از اطرافیانت حالش خوب نباشهشاید هر روزو هر شب به خودکشى فکر کنهشاید هرشب گریه کنه و نا امید باشهشاید فقط به یه آغوش نیاز داشته باشه.... شاید به یکى نیاز داشته باشه که ساپورتش کنهچقدر بهتر میشه تا وقتى آدما زندن و کنارمونن مراقبشون باشیمشما باید بفهمین.... تنها نزارین دوستاتونوشاید ارزش خودتونو براى دیگران ندونینولى..
باید از اول شروع کنی. همه همین را میگویند. اما زندگی که شطرنج نیست؛ آدم وقتی محبوبش را از دست میدهد که دیگر واقعاً نمیتواند از اول شروع کند بیش‌تر چیزی است شبیه ادامه دادن بدون او...
+اولین تماس تلفنی از بهشت
در تاریکى متوجه نشده بودم پدرم کنارم نشسته است
با حسى شبیه گناهکاران زمزمه کردم:
این اواخر بعضى شب ها بى خواب مى شم.
با مهربانى زمزمه کرد: مى گذره. هنوز جوونى. هنوز خیلى زوده که به خاطر غصه هات بى خواب بشى. نترس. اما وقتى به سن من برسى چیزهایى
﷽. #مکتب_سیدالشهدا_مکتب_عقلانیت
 
❖. کسى که بخواهد از قضیه عاشورا به نفع خودش بهره بگیرد با دم شیر دارد بازى مى‏ کند و خلاصه با خدا طرف است. باید حواسش باشد که یک وقتى آن غیرت الهى به جوشش مى‏ افتد! با امام نباید بازى کرد از قضایاى عاشورا نباید انسان به عنوان نردبان براى مقاصد دنیوى استفاده کنى این خطر، خطرى است جدى و باید مواظب بود.
دروس شرح حکمت متعالیه، ج۲۱، ص ۲۵۰
 
☑️ @sire_salehan | #سیره_صالحانِِِِِ
 
بسم محبوبمدتی پیش موبایل بنده خراب شد و تمام اطلاعاتش حذف شد. از حذف ناخواسته‌ی اطلاعات، احساس کمبود و ناخوشی داشتم. یاد این داستان افتادم:گویند ابوحامد محمد غزالى آن چه را فرا مى گرفت در دفترها مى نوشت. وقتى (زمانی) با کاروانى در سفر بود و نوشته ها را یک جا بسته با خود برداشت، در راه گرفتار راهزنان شدند.غزالى رو به آنان کرد و به التماس گفت: این بسته را از من نگیرید، دیگر هر چه دارم از آن شما. دزدان را طمع زیادت شد، آن را گشودند و جز دفترهاى نوشت
تلاش میکنم. چند روز هست که حتى نفس کشیدن هم برایم دشوار شده. آگهى هاى کاریابى را چک میکنم. رزومه میفرستم. تماس میگیرند و وقتى حاضر میشوم از کارهایم انتقاد میکنند. دوست هایم پراکنده شده اند. کسى کنارم نیست بجز امید. نیاز به یک همجنس دارم تا حرف بزنم. نیاز به سارومان دارم. اما او کیلومترها دورتر از من دارد زجر میکشد. من و او انسان هاى خوبى هستیم اما بیخودیم. من فقط او را دارم که دلگرمم کند. در این یک سالى که رفته هرروز به یادش بودم. البته که من انسان
لطف تو یارب! ازل است و ابداین منم و این گنه بی‌عددروی سیه، بار خطا، فعل بد   نمی‌زنی به سینه‌ام دست رد    یا واحد یا احد یا صمدتشنـه لبم آب حیاتم بده    غرق گنـاهم حسناتم بدهاز کرم خویش نجاتم بده    اگرچه باشدگنهم بی‌عدد   یا واحد یا احد یا صمدبنده ولی بنـده شرمنده‌ام    رو سیه و زار و سرافکنده‌امباز به سوی تو پناهنده‌ام     ای همه عفو تو فراترزحد    یا واحد یا احد یا صمدآمده‌ام تا کـه قبولم کنی    وصل به اولاد رسولم کنیسائل زهرای
 
اول از همه. .. سلام.. .
سلامى زیبا با تصویرى زیبا از ورلد واید هندساممون
 
 
................................
 
مستر ورلد واید هندسام . ...این اعتماد به نفسو اعتماد به سفم رد کرده..... این اعتماد به آسمونه..
 
................
 
 
فکتو بى خیال. .....قیافه رو نیگااااااا.. .
 
 
 
 
 
این استعداد نقاشیش داره حیف میشه بچم ...T_T
 
 
وقتى میگیم اون فقط ى بیبیه ینى این.. ...*.*
 
 
 
-سخن بزرگان-
 
اینو باید با اب طلا نوشت. .
 
 
 
 
❤❤❤my hope
 
 
 
شوگائه دیگه... 
 
 
That's right hopi
 
 
 
 
 
 
به خواست
نامجون!وقتی برمیگردى مىبینى صورت بچه خیسھ و داره براش ادا درمیارھ
جین!   "                  "        "دارن بحث میکنن،،جین این طرز درس حرف زدن نیست من ترسوام؟مگه اصن زامبى ترس داره
شوگا!      "          "            "ھنوز اینجاىین؟/کجا باشیم؟.بچه رو ببر بازى/2،3تا بردم بچه ک خسته نمیشه منم ک خستم
ھوپى!         "               "     "داره گریه میکنه/چیشدھ؟/بچمون خشنھ بازیاى ترسناک میخواد
چیمى!         "                     "خانم بچه نمیاد/.مامان بابابا ھرکدومو3بار رف
چقدر سخت بود که به خودم میگفتم این اخرین بازیه خسروعه !!!!
چقدر مزخرف بود این لیگ 
این همه ناداورى بس نبود !!! 
اشکاى خسرو هم بهش اضافه شد ؟؟؟؟!!!!
اصن مگه لازمه بگم براى همیشه تو خاطره هامون میمونى ؟
اخ که چقدر بد بود اشکاى خسرو

+ وقتى یاد کولى بازى هاى سید جلال تو دربى و کف گرگى اى که بیرانوند به بازیکن تیم خارجى زد میوفتم افتخار میکنم لاقل طرفدار تیمى ام که بازیکن هاش لاقل جوانمردانه بازى میکنن 
+ ترجیح میدم تیمم بره دسته یک اما به نا حق قهرمان ن
فکر میکنم سال98بود...رفته بودیم اردو باغ ابریشم.قبل از اینکه برکردیم رفتیم کارتینک سوارى.من با آقاى محبى سوار شدم. اول آقاى محبى نشست صندلى راننده.ماشین به راه افتاد،ولى آنقدر آرام میرفت که من احساس کردم میتوانم در همان حال حرکت از ماشین بپرم پایین!!!بعد از آقاى محبى نوبت من بود که بشینم پشت فرمان.وقتى نشستم با خودم فکر کردم که: این ماشین خیلى آروم حرکت میکنه،خوبه از همین اول کار گازشو بگیرم.
ادامه مطلب
چقدر سخت بود که به خودم میگفتم این اخرین بازیه خسروعه !!!!
چقدر مزخرف بود این لیگ 
این همه ناداورى بس نبود !!! 
اشکاى خسرو هم بهش اضافه شد ؟؟؟؟!!!!
اصن مگه لازمه بگم براى همیشه تو خاطره هامون میمونى ؟
اخ که چقدر بد بود اشکاى خسرو

+ وقتى یاد کولى بازى هاى سید جلال تو دربى و کف گرگى اى که بیرانوند به بازیکن تیم خارجى زد میوفتم افتخار میکنم لاقل طرفدار تیمى ام که بازیکن هاش لاقل جوانمردانه بازى میکنن 
+ ترجیح میدم تیمم بره دسته یک اما به نا حق قهرمان ن
 
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود: «دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.»در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده کی بوده است.این کنجکاوى، تقریباً تمام ک
وزیر_نادان_دهقان_دانا
پادشاهى با وزیر و عده‌اى از همراهان به قصد شکار از شهر خارج شد. بعد از
طى مسافتى چشمش به دهقانى افتاد که مشغول کندن زمین بود شاه جلو رفت و از
دهقان پرسید: در هشت چکار کردى که حالا مى‌کنی؟ دهقان جواب داد: کردم و
نشد.بعد پرسید: با دو چه کردی؟ دهقان گفت: دو تبدیل به سه شد.گفت: دور چه شد؟ دهقان جواب داد: نزدیک شد.پرسید: با برادران چه مى‌کنی؟ گفت بین آنها تفرقه افتاده است.چند سؤال دیگر هم از او کرد و سرانجام به او گفت: ارزان نفر
باادب نبود. عموم آدمها ازش خوششون نمیومد. خودش بود. هر چى به ذهنش میرسید میگفت، کلمات رو سانسور نمیکرد تا قلب دیگرى رو نشکونه.
یه جامعه شناس هست به اسم نوربرت الیاس که من خیلى دوسش دارم و نظریات مختلفى داره و درباره فرآیند متمدن شدن بشر هم نظریه داره. میگه در فرآیند تمدن یکى از مهمترین چیزها سرکوبه که اتفاق میفته. سرکوب نه شبیه محتوایى که توى ذهن ماست و روانشناسا توضیح میدن، بلکه سرکوب در معناى وسیع اجتماعى و دسته جمعیش. مثلاً دیگه مرسوم نیست
آسمان سرِ باریدن دارد
و من دل‌نگران مردمم هستم
یک سر می‌بارد و مى‌پروراند
سرِ دیگر می‌بارد و مى‌میراند
من مانده‌ام بارشش را بخواهم یا نباریدنش را؟!
وقتى نمی‌بارد، زمین تشنه است
تابستان مردم تشنه‌ اند
کشاورزان بى روزى مى‌شوند و
دریاچه‌ها یکى پس از دیگرى خشک
وقتى می‌بارد اما
زمین سیراب مى‌شود، سدها لبریز، فراوانى مى‌آید
کاش آماده‌ى دریافتش بودیم
شاید آنوقت
موهبت باران را سپاس مى‌گفتیم
آسمان کوتاه نمى‌آید 
بى‌وقفه می‌بارد
نمی‌
ستاد مبلغی، از اساتید درس خارج حوزه:استنباط روش می خواهد. نخستین مرحله استنباط چیست؟ مراجعه به اجماع یا قرآن یا سنت؟ به قواعد اصولى زیاد مراجعه بشود یا کم؟ رجوع به قواعد فقهى و رجال در چه جایگاهى صورت گیرد؟ چگونه از روایت بهره برده شود؟ دنبال لغت باید رفت یا روایات دیگر ضمیمه گردد؟ چگونه از قرآن و سنت کنار هم استفاده شود؟ همه روش است.هیچگاه کسى به طور دقیق نگفته وقتى که وارد عرصه استنباط شدیم، اول به اجماع تمسک بجوییم، یا به قرآن یا به سنت؟ ا
حقاً و انصافاً خدمت آستان مقدس امام هشتم علیه‌السّلام وقتى با شرایط و
شئون ویژه‌ى آن انجام بگیرد، از بزرگترین ارزشها و بزرگترین افتخارات است و
امروز چنین چیزى میسور است و وجود دارد، بنده هم افتخار مى‌کنم اگر چه به
نام و نه به عمل جزء شما هستم و مشرف به خدمت این آستان قدسم ... این سخن
دل را با شما در میان بگذارم که دل ما آن جایى است که شما همواره در آن‌جا
مشرفید و خوشا به حالتان و حقیقتاً شیرین‌ترینِ لحظات براى بنده، آن لحظاتى
است که به آس
امام صادق علیه السلام:
 
اگر از وقوع چیزى بیم دارى و یا حاجتى مى ‏خواهى، آغاز سخن کن به نام خدا و او را تمجید کن و ستایش نما چنانچه شایسته آن است، و بر محمد (صلی الله علیه و آله) صلوات فرست و حاجت خود را بخواه و خود را به گریه بدار گرچه به اندازه سر مگسى باشد، زیرا پدرم (علیه السلام) همیشه مى‏فرمود: نزدیکترین حال بنده به خداوند پرورنده عز و جل وقتى است که او در سجده باشد و گریان باشد.
 
أصول الکافی، جلد‏6، صفحه61

 
استاد مبلغی، از اساتید درس خارج حوزه:استنباط روش می خواهد. نخستین مرحله استنباط چیست؟ مراجعه به اجماع یا قرآن یا سنت؟ به قواعد اصولى زیاد مراجعه بشود یا کم؟ رجوع به قواعد فقهى و رجال در چه جایگاهى صورت گیرد؟ چگونه از روایت بهره برده شود؟ دنبال لغت باید رفت یا روایات دیگر ضمیمه گردد؟ چگونه از قرآن و سنت کنار هم استفاده شود؟ همه روش است.هیچگاه کسى به طور دقیق نگفته وقتى که وارد عرصه استنباط شدیم، اول به اجماع تمسک بجوییم، یا به قرآن یا به سنت؟
 استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟ شاگردان ه
  وقتى ما به آخر خط مى‌رسیم و درک مى‌کنیم که چه با موادمخدر و چه بدون آن، نمى‌توانیم مثل یک انسان زندگى کنیم، همگى با یک مسئله بغرنج روبرو هستیم. آیا کار دیگرى مانده است که انجام نداده باشیم ؟
 این‌طور به نظر مى‌رسد که دو راه بیشتر نباشد، ما یا مى‌توانیم به بهترین نحو ممکن روانه عاقبت تلخ خود یعنى زندان، تیمارستان یا مرگ شویم و یا راه تازه‌اى براى زندگى پیدا کنیم. درگذشته، تعداد بسیار کمى از معتادان شانس پیدا کردن راه دوم را داشته‌اند، ا
نگاهش میکنم و میگم خوشحالم که امروز حالت خوبه..میگه از کجا فهمیدى خوبم؟ میگم از این لاک جیغ ناخن هات که اینقدر با دقت، ظرافت و به یکدستى کشیده شده تا مبادا از گوشه ى ناخنت بیرون نزنه، از پیرهن سرخابى مورد علاقه ى تنت که اینقدر با دقت اتو کشیدى و خط اتوى روى آستین هاى که توى ذوق میزنه، از موهاى باز و نیمه پریشونت که بوى عطر گل یاس میده، از گوشواره هایى بلندى که به گوشت آویزون کردى که وقتى تکون میخورن یکجور خوبى حال آدم رو خوب و کیفش رو کوک میکنن..
◄ « ما » :
1- « ما » الشرطیة : به معنای «اگر»
مطابق با نقش خود در عبارت اعراب می پذیرد .

....» وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّـهُ» (بقره 197) هر گاه کار نیک کند خداوند میداند او را

2- « ما »ی موصوله : به معنای «‌ آنچه که » برای عاقل و غیر عاقل
....» « یسبّح لله ما فی السماوات و ما فی الأرض »

....» أللهُ یَعلَمُ مَا تَفعَلونَ.« خدا می داند آنچه را انجام می دهید.»

....» اُنظروا ما تعملون.« بنگرید آنچه انجام می دهید.»

....»وَ مَا خَلَقَ الذَّکَر
به نظر من هم تنهایى بزرگترین فلسفه زندگیه.
شاید بزرگترین فلسفه هرکس باتوجه به غمیه که در اون زمینه حس میکنه و احتمالاً اون غم از یه جایى توى نوجوانى کودکى جنینى چیزى میاد؛ از برداشت ما از جهان وقتى نوجوان کودک جنین بودیم. از برداشتى که ممکنه اصلاً واقعیت نداشته باشه اما در دل انسان فتاده میشه که فلان موضوع، مهمترین موضوع تاریخ بشره.....
مثلاً من همیشه متعجب میشم از میزان راحتى اى که افراد در فراموش کردن هم دارند... این اهمیت افراد دیگر در زندگی
 سلام گایز(نمونه هایى از رید*ن من در زبان هاى پارسى و انگلیسی.. )خب این یه چالش نیست.... یه جورایى... جمع آورى اطلاعاته... امم.. آمار گیرى...(دانش آموز رشته ى تجربى... )خب..... مى خوام بدونم که.... وقتى یکى رو دوست دارین... چه حسى دارین؟ اون حس از کجا میاد؟(معلومه از W.C... )منظورم اینه که چطور مى دونین که دوست دارین یه نفرو؟ منظورم عشق نیست... فقط دوست داشتن معمولى مثل یه دوست... یا... نمى دونم.....خب حالا با رسم شکل توضیح دهید؟خب بگین دیه عه... مى خوام بدونم... اون حس ا
نصیحت های جالب گنجشک به مرد دمشی
حکایت 3 پند گنجشک
حکایت
کرده اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى زیبا، به یک درهم خرید تا به
منزل آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و به
مرد گفت:« در من سودی براى تو نیست. درصورتی که مرا ازاد کنى، تو را سه
پند مى گویم که هر یک، مانند گنجى است. دو پند را وقتى در دست تو اسیرم مى
گویم و نصیحت سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى گویم.
مرد با خود اندیشید که سه پند از پرنده اى که
نصیحت های جالب گنجشک به مرد دمشی
حکایت 3 پند گنجشک
حکایت
کرده اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى زیبا، به یک درهم خرید تا به
منزل آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و به
مرد گفت:« در من سودی براى تو نیست. درصورتی که مرا ازاد کنى، تو را سه
پند مى گویم که هر یک، مانند گنجى است. دو پند را وقتى در دست تو اسیرم مى
گویم و نصیحت سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى گویم.
مرد با خود اندیشید که سه پند از پرنده اى که
آقا برید کنار شادم ها!
خب خیلى خوش گذشت! من امروز فهمیدم مثل خیلى از زنها واقعاً خرید خوشحالم میکنه! توى روزهاى پیش فکر مى کردم حالا یه باره شاید! اما امروز فهمیدم هزار بارهم تکرار کنیم همینه! از خرید چیزى که دوست دارمش واقعاً شاد میشم.
یه چراغ دیگه هم توى قلبم روشن شد. اینکه وقتى یه امر زیبایى رو طى زمان میسازم ، خوشحالیم قابلیت این رو پیدا مى کنه که از بین نره مثل کلاس کتابخوانیم. این کلاس رو به چند دلیل پذیرفتمش و الان خیلى خوشحالم که دوتا کلا
الإمام علیّ علیه السلام :شَرطُ الاُلفَهِ تَرکُ الکُلفَهِ. 
شرط الفت ، ترک تکلّف است .
شرح روایی:امیرالمؤمنین علیه‌السلام:شَر الاَصْدِقَاءِ مَنْ تَکلَّفَ لَک شَرُّ إِخْوَانِک مَنْ أَحْوَجَک إِلَى مُدَارَاةٍ وَ أَلْجَأَک إِلَى اِعْتِذَارٍ التَّعَب.(غررالحکم، ص:۴۱۸)
رفیق خوبى نیست آن که خویشتن را براى تو به تکلف و #مشقت مى اندازد و آن که تو را به مدارا نیازمند و به عذرخواهى ناگزیر مى سازد. 
و َعَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه ا
رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم):و
اما ابنتى فاطمه... متى قامت فى محرابها بین یدى ربها جل جلاله زهر نورها
لملائکه السمإ کما یزهر نور الکواکب لاهل الارض, ویقول الله عزوجل
لملائکته: یا ملائکتى انظروها الى إمتى فاطمه سیده امائى قائمه بین یدى,
ترتعد فرائضها من خیفتى و قد إقبلت بقلبها على عبادتى(6)وقتى
دخترم فاطمه در محراب عبادت مى ایستاد همچون ستاره اى براى ملائکه آسمان
مى درخشید. خدا به ملائکه مى گوید: اى ملائکه بنگرید به بهترین بنده من
فاط
ابوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم ، او شاخه
خشکى را گرفت و تکان داد همه برگهایش فرو ریخت . آنگاه به من گفت : نمى
پرسى چرا چنین کردم ؟
گفتم : چرا این کار را کردى ؟
در پاسخ گفت :یک وقت زیر درختى در محضر پیامبر (ص) نشسته بودم ، حضرت
شاخه خشک درخت را گرفت و تکان داد تمام برگهایش فرو ریخت . سپس فرمود:سلمان
! سۆ ال نکردى چرا این کار را انجام دادم ؟
گفتم : منظورتان از این کار چه بود؟
فرمود: وقتى که مسلمان وضویش را به خوبى گرفت ، سپس نما
وجه اول تدبیر در عدل و حکمت خداوند
وقتى
به دقت به عدل و حکمت خداوند توجه کنى و فضل و رحمت و کمال عنایتش را نسبت به
بندگان در نظر بگیرى قطعا برایت روشن مى‏گردد که وقتى خدا بندگان را از عدم و
نیستى خارج کند و به هستى و وجود در آورد و نعمتهاى فروان خویش را برایش ارزانى
داشته است و همواره آنها را مشمول الطاف و امدادهاى خویش قرار داد تمام اینها براى
این است که بندگان از سعادت ابدى و کرامت سرمدى بهرمند گردند چون خداوند غنى
بالذات است و هیچگونه نیازى
نمیدونم بازم میتونم به کسى اعتماد کنم یا نه. کسى میتونه مثل تو باشه یا نه. مگه میشه کسى مثل تو منو بفهمه؟ معلومه که نه. من انقدر غرق تو شده بودم که خودمو فراموش کرده بودم. الان که رفتى الان که نیستى تبدیل شدم به هیچى. یعنى هیچى تو وجودم نبود بجز تو. همه ى منو پر کرده بودى. الان خالیم. قلبم تیکه تیکه شده. روحم زخمیه. ولى هنوز خوشگلم. هنوز همون چشمایى رو دارم که میگفتى چقد درشتن. هنوز موهامو رنگ میکنم. هنوز میخندم. ولى هیچى نیستم. میدونى اینکه هیچى نب
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
************************
اومده بودم بگم غصه دارم
غم نگاه هاى خصمانه و پوزخند و کج رفتارى هاى عامدانه
غم سکوت تلخ از سر نابلدى
غم سر فروافتاده و چشم خیره به سنگ فرش ها و دانه هاى آسفالت و شبیه به این ها
اما مثل تغییر نگاه هام پشیمون شدم...
حالا که تاریخ اسلام رو یه جور دیگه و تو یه سن بیشتر میخونم...
حالاس که همه ش میگم بمیرم برا دل پیامبر خاتم _صلى الله علیه و آله و سلم_ که چه کشید از امت...
اصلا هر چه بزرگتر دردشان بیشتر...
هر چه مهربا
استاد شهید مطهری (ره): به
نظر من دو خاصیتى که در بشر هست سبب پیدایش فکر نحوست در اشیاء و اعداد شده است:
یکى
اینکه بشر به طور کلى نمى ‏خواهد مسئولیت‏ شکست هاى خودش را متوجه خودش بکند. همیشه
دنبال این مى ‏گردد که یک چیز دیگرى پیدا کند و بگوید این بدى، این شکست، این
بدبختى که پیدا شد، این من نبودم، این فکر من نبود، این جهل و نادانى من نبود که
باعث این شکست شد، یک چیز دیگرى بود. این یک علت بوده است که بشر براى اینکه از
تقبل مسئولیت ها فرار کند، آمده
‍‍ ‍ #نقد_و_تحلیل کتاب✌
قراره که از این به بعد یک شنبه ها تو هم اندیشان نقد کتاب داشته باشیم ! اما از اون جایی که ما تازه کاریم و تجربه نقد کتاب نداریم ، اگه عیب یا کم و کاستی بود به ما ببخشین و حتما بهمون منتقل کنید تا رفعش کنیم . راستی شما هم میتونید کتابهایی که میخونید رو نقد یا تحلیل کنید و ما به اشتراک میذاریم .
✒نقد های خودتون رو میتونید به آیدی زیر ارسال کنید :
@Maryaآیدی m7fa
اما امروز اولین کتابی که قرارهست نقدش کنیم کتاب "راهنمای مردن با گیا
آنچه از مجموع بیانات و روایتی که در این زمینه وجود دارد، بدست می آید، این است که این عمل واجب نیست. اما هنگام شنیدن نام مبارک آن حضرت شایسته است که بنوعی احترام نمود. در روایت معروف دعبل خزاعى شاعر اهل بیت (علیهم السلام) آمده است که وقتى قصیده مشهور «مدارس آیات» را خدمت امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) مى خواند، هنگامى که به این بیت رسید: خروج امام لامحالة خارج *** یقوم على اسم الله والبرکات امام (علیه السلام) دست بر سر نهاد و به عنوان احترام
امام باقر- علیه السّلام- از پدر بزرگوارش نقل مى‏کند که: پدرم با عدّه ‏اى از
خاندان و یارانش به باغى رفتند. دستور داد تا سفره‏ اى گسترده شود. وقتى خواستند
مشغول خوردن شوند، آهویى از طرف صحرا آمد و ناله کنان نزد پدرم رفت. از پدرم
پرسیدند: اى پسر رسول خدا! این آهو چه مى‏گوید؟حضرت فرمود: او مى‏ گوید سه روز
است که چیزى نخورده ‏ام، دست به او نزنید تا بگویم با ما غذا بخورد.آنها قبول
کردند. حضرت آهو را خواند و آهو مشغول خوردن گشت اما یکى از یاران ام
کاش مادرش زنده بود! 

امام سجاد علیه‌السلام: مردى خدمت پیامبر خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله آمد و به ایشان عرض کرد: هیچ کار زشتى نیست که نکرده باشم‌. آیا راه توبه و بازگشت برایم وجود دارد؟ حضرت فرمود: از پدر و مادرت کدام زنده‌اند؟ عرض کرد: پدرم. فرمود: برو و به او نیکى کن. وقتى آن مرد رفت، رسول خدا فرمود: کاش مادرش زنده بود... .میزان‌الحکمة، ج ۱۳، ص ۴۹۵سالروز میلاد حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها و روز مادر مبارک باد!
#مراقبت_از_چشم ✨
برای انجام یک دوره آموزش #غواصی رفته بودیم قشم.
چند روزی که گذشت و جاهای مختلف رفتیم و یه دوری تو پاساژا زدیم و در نهایت شب آخر می خواستیم بریم یکى از مراکز خریدِ معروف قشم .
به مسعود گفتم که بیا باهم بریم خرید من هر چی گفتم پاشو بریم، نمیومد و دلیلشم نمی گفت.
و از اونجایی که اگه نمیومد به ما هم خوش نمی گذشت به حاجی گفتم که مسعود نمیاد؛ شما بهش بگی نه نمیگه.☝️
بعد از گفتن حاجی، بلند شد
 وباکمال عصبانیت به من گفت
#اگه‌بیام‌و‌به
از
سخنان آن حضرت علیه السّلام است که قائم مقام خطبه مى‏باشد
و
کلمات این فصل خلاصه و گزیده از گفتار طولانى است که آن بزرگوار بعد از واقعه
نهروان فرموده و در آن شرح حال خود را از زمان وفات حضرت رسول تا آن زمان بیان
فرموده است:
(1) براى یارى دین اسلام قیام کردم هنگامیکه مسلمین ضعیف و ناتوان بودند، و خود را
آشکار نمودم آنگاه که ایشان (از عجز و ناتوانى) سر در گریبان بودند و (در مسائل
دین) گویا شدم وقتى که آنان
وا ماندند، و بنور خدا (از ظلمات جهل) گذشتم (
مهمترین وقایع روز عاشورا


حر بن
یزید تمیمى که از فرماندهان جنگاور و دلیر عمر بن سعد بود و همو بود که در
وهله نخست ، راه را بر امام حسین علیه السلام بست و او را به اجبار و اکراه
به کربلا رهسپار گردانید
وقتى بزرگوارى امام حسین علیه السلام و
حقیقت خواهى وى را ملاحظه کرد و از سوى دیگر متوجه نیت هاى پلید عمر بن سعد و
لشکریان عبیدالله بن زیاد و جنایت ها و ستم کارى هاى آنان گردید ، از خواب
غفلت و دنیاطلبى بیدار شد و در خود احساس ن
 
الان یه چیزى یادم افتاد که میخوام درموردش صحبت کنم.
یه جامعه شناس آلمانى یهودى به اسم نوربرت الیاس هست که من علاقه دارم بهش. کتابهاى مختلفى ازش ترجمه و چاپ شده و پیشنهاد مى کنم بخونید. اما چیزى که الان یادش افتادم اینه که الیاس یه نظریه داره که عنوان کتابش هم هست با اسم فرایند تمدن. خیلى ساده میگه وقتى تمدن اومد با خودش کنترل احساسات و بزرگنمایى تفکر آورد. و متمدنانه آن بود که فرد جلوى تحریکات آنى و لحظه اى خودش رو بگیره و از ابزار روانى اجبا
یک پزشک و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما
نشسته بودند پزشک رو به مهندس کرد و گفت:مایلى با همدیگر بازى کنیم؟
ریاضیدان که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و
رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.
پزشک دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک
سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید.
بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم
من ۵ دلار به شما
می‌دهم
تقریبا یک ماه پیش بود که یکى از دوستانم از انگلیس که مدت خیلى طولانى میشناختنش، بعد مدتها بهم زنگ زد. بهم گفت که بابت یکسرى اتفاقات که توضیحش خیلى مفصله! حسابش بسته شده و چون این مسئله رو از ترس خانواده اش پنهان کرده، الان به شدت به پول احتیاج داره. من هم لحظه اى تو اینکار درنگ نکردم و یه مقدار پولى که خودش گفته بود رو ریختم به حسابش. تقریبا سه یا چهار روز بعد، دوباره بهم زنگ زد و گفت پاش شکسته و بیمارستانه و به پول احتیاج داره. با اینکه میدونستم
میان آرزوی تو ومعجزه خداوند، دیواری است به نام اعتماد.
پس اگر دوست داری به آرزویت برسی با تمام وجود به او اعتماد کن.
هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد. ای کاش ایمانی از جنس کودکانه داشته باشیم.
 
********************************
وقتى سکوت مى آید حتى یک فکر نیز برجاى نمى ماند. کسى که به درون مى نگرد، ناگهان نگاه کردن خویش را فراموش مى کند.
دو نوع سکوت وجود دارد. اول: سکوتى که شما آن را در خود پرورش مى دهید، و دیگر سکوتى که خود
رفاقت کردن عاشقى کردن نیست که اگر انتخاب غلطى بود و همه دنیا جمع شدند و همه دلیل و بهانه ها را آوردند که فلانى مناسب تو نیست،
سرت را پایین بیندازى و بگویى:
"اما من دوستش دارم"
وقتى تصمیم میگیرید با کسى رفاقت کنید،
حتى اگر پشت سرش حرف و حدیث و حاشیه هاى بسیارى هست،
حتى اگر بقیه شما را از معاشرت با او ترساندند،
حتى اگر همه حرفهایشان راست و درست و منطقى بود،
اما شما به رفاقت و کیفیتِ رابطه دوستیتان با او شک نداشتید؛
سرتان را بالا بگیرید و بگویید:
یک وقت یک دهاتى با لباس معمولى با یک کلاه نمدى مشهد رفته بود. این دهاتى، کار و بارش خیلى خوب بود، اما رنگ و آب دهاتى گرى را نریخته و شهرى نشده بود. وقتى که مشهد پیاده شد، سوار تاکسى شد، گفت: مرا ببر کنار یک هتل! راننده تاکسى در آینه نگاه کرد، قیافه دهاتى را دید، پیش خودش گفت: این بنده خدا، کرایه ما را هم ندارد بدهد، چرا مىگوید مرا ببر هتل؟ او را کنار یک هتل درجه یک مشهد، پیاده کرد، گفت: آقا چقدر مىشود؟ گفت: پنج تومان! این پنج تومان! آمد کنار دفتر هت
✅نکته طلایی پنجم: تمرین عبادت به کودک‌
⬅️اهمیت آموزش مسائل عبادی به فرزندان، در روایات اهل بیت علیهم السلام، توصیه و سفارش فراوان شده است، البته همراه با مهربانی و با روش‌های صحیح آموزشی.⬅️امام صادق علیه السلام می‌فرمایند:زمانی که کودک به سن سه سالگى می‌رسد، هفت بار ذکر «لا اله الا الله» را تکرار کنید تا یاد بگیرد.سپس او را رها کنید تا در سن سه سال و هفت ماه و بیست روزگی، ذکر «محمد رسول الله» را هفت بار تکرار کنید.زمانی که به سن چهار سال
                                           ربنا امنا بما انزلت واتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین 
بسم الله الرحمن الرحیم
دعاى اصحاب کهف
داستان اصحاب کهف را خوانده و شنیده ایم. گروهى از جوانان موحّد و الله پرست که از جوّ کفرآمیز جامعه و حکومت پلید زمان نفرت دارند و به خشم آمده اند، راهى کوه و بیابان مى شوند تا بتوانند با آزادى الله  را عبادت کنند و با حق تعالى انس گیرند. وقتى که مسیر را پیمودند و به غار پناه بردند، در آن جا دست به دعا برد
 ساعت ٧ صب بود منو بیدار کرد گفت بابا امروز من میرسونمت دانشگاه... ماشین را که روشن کرد طبق معمول همیشه آیه الکرسی را زیر لبش زمزمه کرد... نصف مسیر را گذراندیم و یک فلش رو گذاشت رو ضبط ماشین و آهنگى را انتخاب کرد... لبخند میزد ، حالش از همیشه بهتر بود... با خنده گفت بابا این آهنگو میشنوى؟ ازت میخوام این آهنگو براى مراسم شهادتم بذارین مردم فیض ببرن(با خنده) قلبم درد گرفت از شنیدن این جمله حتی تصورش هم برام دردناک بود گفتم بابا این چه حرفیه اول صبح می
"هیچى سلامتى "!
این همون جمله ى کوتاهیه که تا همین دو سه هفته قبل، در جوابِ "چه خبر" خیلى راحت به زبون میاوردیمش، اما حالا شاید متوجه شده باشیم که سلامتى واقعاااا "مهم ترین چیزه"!
شاید حالا متوجه شده باشیم که همون دور زدنِ ساده تو ماشین با رفیقمون خیلى خوب بود و قدرشو ندونستیم. همون قهوه اى که تو کافه بى خیالِ دنیا، سفارش میدادیم خیلى میچسبید همون پیتزایى که یهویى هوس میکردیم و با یه تلفن میاوردن دمِ خونه خیلى حال میداد.همون چرخ زدنِ الکى تو پا
گویند ابوحامد محمد غزالى آن چه را فرا مى گرفت در دفترها مى نوشت. وقتى (زمانی) با کاروانى در سفر بود و نوشته ها را یک جا بسته با خود برداشت ... در راه گرفتار راهزنان شدند. غزالى رو به آنان کرد و به التماس گفت: این بسته را از من نگیرید دیگر هر چه دارم از آن شما. دزدان را طمع زیادت شد، آن را گشودند و جز دفترهاى نوشته چیزى نیافتند. دزدى پرسید که این ها چیست؟ چون غزالى وى را به آنها آگاهى داد، دزد راهزن گفت: علمى را که دزد ببرد به چه کار آید. این سخن دزد، در
من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال این بود: نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می کند چیست؟ من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدودا شصت ساله بود... امّا نام کوچکش را از کجا باید می دانستم؟ من برگه امتحانى را تحویل دادم و سوال آخر را بی جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم، دانشجویى از استاد سوا
یه سرى از انسان ها،اطرافمون رو احاطه کردن که هیچ وقت نمیشه از دستشون نفس راحت کشیدانقدر رفتار هاشون احمقانه و در عین حال بچگانه ست،که پررو پررو،وایمیستن جلوت و میگن که تو بچه اى!تیکه کلام اکثرشون هم،اسکل ه.هیچى هم جز این بلد نیستن!فکر میکنن خیلى شاخ ان ولى خبر ندارن که بین هم نوع هاى بدتر از خودشون،شاخ ان!معمولا باید جلوى اینجور افراد،که جدیدا خیلى زیاد شدن،سکوت کرد ولى اونا انقدر نفهم و بى شعورن،که فکر میکنن ما نمى تونیم جوابشون رو بدیم.وق
از وقتى که به یاد دارم دانش اموز مودب و خوبى بودم. سر به زیر و ارام. از انهایى که همیشه در گوشه ى انتهایى کلاس تنها مینشینند. معلم هایم دوستم داشتند. یادم است ان روزى را که معلم چهارم ابتدایى ام به مادرم گفته بود که الالا از همه نظر بى نظیر است و مادرم در جواب گفته بود که " درخانه بسیار پرخاشگر است".
دوم دبیرستان بودم که به واسطه ى دخترى که میشناختمش دوست پیدا کردم. شاید اولین دوست هاى واقعى زندگى ام بودند. فرح دخترى بود که ازمن محافظت میکرد. چرا ک
‌ ‌داشتیم میرفتیم کربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بودیم ! کلى گپ زدیم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم  تو کربلا همیشه از ما جدا میشد  تنهایی میرفت حرم ،برامون سوال شده بود  اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری  که  وسط حرفاش یه دفعه گفت من خیلى دوست دارم شهید بشم ! از دهنش پرید گفت من شهید میشمااا ! من و امیر حسینم بهش گفتیم داداش تو شیویدم نمیشى چه برسه شهید ! حلالمون کن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال کاغذى کردیم تو گوشت  اص
فردا که از خونه پاتون رو بیرون میذارید به خودتون بگید امروز یک روز متفاوت خواهد بود چون امروز قراره حال دیگران و بخصوص خودم کلى خوب بشه.. خوب باشه. خیلى سادست.. اینجورى که کافیه چندتا کار ساده رو وقتى یکى رو دیدید انجام بدین..مثل یه لبخند ساده، گفتن یک جمله ى چقدر امروز زیبا شدى، چقدر این رنگ بهت میاد، چقدر سرحال تر بنظر میرسى و یه سرى تعریف هاى ساده ى دیگه و یا گفتن اینکه امیدوارم امروز روز خوبى برات باشه، امروز همه چیز همونجورى بشه که دوست دار
 
اوج مهر ورزى رسول خدا صلى الله علیه و آله
عفو و گذشت ، از زیباترین خصایص انسانى است و انسان هر قدر با فضیلت‏ تر باشد میزان عفو ، گذشت و پرهیز از انتقام‏ جویى نیز در او بیشتر خواهد بود .  زندگى رسول خدا آن هم در میان اعراب ِ تندخو ، خشن و احساسى ، سرشار از مهر و مهرورزى بود . براى آشنایى بیشتر به داستان زیر توجه کنید :
هبار بن اسود کسى است که همزمان با خارج شدن زینب علیها سلام (دختر پیامبر) از مکه به او حمله مى‏کند که در اثر این حمله ، وى پس از مدت
جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید.چند روزچیزى نخورده بود وگرسنه بود.جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت. دودل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.»روزها، آدمکش فرارى جلوى دکه میوه فروشى ظ
چقدر همه چیز در دنیا تغییر کرده است. یا شاید در نگاه من.
چرا دوست داشتن امریست فانى در میان ما؟
از بچگى نمى فهمم چرا همچین مى کنیم؟ چرا نامهربانیم؟ چرا همدیگر را آزار مى دهیم؟ چرا پاى یکدیگر را در مرداب فرو میبریم؟ چرا خط میاندازیم بر قلبهاى یکدیگر؟ 
همه اشتباه مى کنند.
اما چرا همدیگر را در اشتباه کردن آزاد نمى گذاریم؟ چرا اجازه نمى دهیم انتخاب دیگرى ما یا راه ما یا فکر ما نباشد؟ چرا وقتى مخالف هم میشویم دیگر دوست داشتنى نیستیم؟
چه گناه بزرگى
برای بر طرف کردن عصبانیت دو تا راه وجود داره که اگه اشتباه نکنم در قرآن آمده . یکی " کظم غیظ " و یکی " اشفاء غیظ " . بیشتر مردم برای رفع عصبانیت از راه کار " اشفاء غیظ " استفاده می کنند . اشفاء غیظ یعنی این که این آتش درونیت رو که به خاطر عصبانیت ایجاد شده در قالب حرف و عمل به بیرون بریزی تا سینه ات خالی بشه . یعنی همون داد و بیداد راه انداختن و دعوا کردن ! اما " کظم غیظ " راهیه که مورد تایید دین هست و امام هفتم ما حضرت امام موسی ابن جعفر علیه السلام به صفت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها